جدول جو
جدول جو

معنی هله شی - جستجوی لغت در جدول جو

هله شی
(هََ)
دهی است از بخش گیلان شهرستان اسلام آباد غرب که 500 تن سکنه دارد. آب آن از سراب ایوان و محصول عمده اش غله، برنج، حبوب و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کله شق
تصویر کله شق
سرسخت، خودرای، لجوج
فرهنگ فارسی عمید
(کُ لِ کِ)
دهی از دهستان گیلان است که در بخش گیلان شهرستان ایلام واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مِ لِ قُ)
دهی از دهستان بیلوار است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 220 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هََ لِ)
دهی است از بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام که 300تن سکنه دارد. آب آن از رود چرداول و محصول عمده اش غله و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لَ لِ مَ)
دهی از دهستان برگشلو حومه شهرستان ارومیه، واقع در 8هزارگزی شمال خاوری ارومیه و 2500گزی شمال شوسۀ گلمانخانه ارومیه. جلگه، معتدل و مالاریائی و دارای 440 تن سکنه. آب آن از شهرچای. محصول آنجا غلات، حبوبات، توتون، انگور و چغندر. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی جوراب بافی و راه آن ارابه رو است و تابستان اتومبیل توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ شَ)
در تداول عامه، کله شقی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کله شقی شود
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ شَق ق / ق)
سخت سر. (ناظم الاطباء). کله شخ. خیره سر و ستیزه کار و مستبد برأی با جهل و نادانی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در تداول عامه، یک دنده. مستبد. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کله شخ شود، لج کننده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِشَقْ قی)
یک دندگی. استبداد. (فرهنگ فارسی معین). صفت و چگونگی کله شق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، لجاجت. (فرهنگ فارسی معین). مقاومت بی ادبانه نسبت به بزرگتر یا قوی تر از خود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کله شق شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش برازجان شهرستان بوشهر که 334 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و رود دالکی و محصول عمده اش غله و خرماست. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ)
یکی از دو گردنۀ مهمی است که در کوههای قندیل واقع است و ناحیۀ ساوجبلاغ واقع در جنوب دریاچۀ ارومیه رابه موصل و کرکوک متصل می کند. این گردنه 2800 متر ارتفاع دارد و بین اشنو و سیدآقان واقع است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ج 176). ورجوع به جغرافیای طبیعی کیهان ص 24 و 46 و 47 شود
لغت نامه دهخدا
(غَلْ لَ / لِ کَ / کِ)
حمل غله. عمل غله کش. کشیدن غله از جایی به جایی
لغت نامه دهخدا
(تِلْ لَ / لِ کَ / کِ)
تعب بری برای کسی بی مزدی یا با مزدی سخت کم. بیگاری گونه ای. بیگاری: تا جوان بودم و می توانستم تله کشی شان را بکنم خوب بودم، حالا دیگر بد شدم. وبا کردن صرف می شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ شَ)
در تداول عامه، کله شق گویند. سرشخ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کله شق شود
لغت نامه دهخدا
تمام شب سراسرشب: چون ازخواب بازپسین درآمد ازآن خوابها بهراسید وهمه شب در غم آن می نالید. یا شب همه شب. هرشب درتمام مدت شب: شب همه شب کبک زعفران چرد از کوه روزهمه روز از آن بخندد چندان. (مختاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله شق
تصویر کله شق
یک دنده مستبد: پسر کله شقی است، لج کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غله کشی
تصویر غله کشی
عمل غله کشیدن حمل غله از جایی به جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله شقی
تصویر کله شقی
یکدندگی، استبداد، لجاجت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله شق
تصویر کله شق
((کَ لِ شَ))
یک دنده، لجوج
فرهنگ فارسی معین
خودرای، کله خشک، لجباز، لجوج، مستبد، مستبدالرای، قد، یک دنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صدر اتاق
فرهنگ گویش مازندرانی
متلون، دگرگون مزاج
فرهنگ گویش مازندرانی
شیر تازه ی گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی
نوازنده ی نی چوپانی
فرهنگ گویش مازندرانی
ساخت و احداث جوی آب جوی درست کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
حلقه ی بالای زنگوله که زنجیر از آن عبور کند، قسمتی از جعبه
فرهنگ گویش مازندرانی
شوهرخاله
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بندپی واقع در منطقه ی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی به شکل چوب چوگان که با آن آتش را در اجاق جا به جا کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
سرکش، کله شق
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی سرکج که از آن جهت جا به جا کردن آتش استفاده کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
شوهرخاله
فرهنگ گویش مازندرانی
شب اول زمستان
فرهنگ گویش مازندرانی
تله ای که از دم اسب بافته شود
فرهنگ گویش مازندرانی
همه چیز
فرهنگ گویش مازندرانی